بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
نه مرگ آنقدر تلخ است و نه زندگی آنقدر شیرین که انسان غرور و عزت خود را در قبال آنها معامله کند
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن .................!!
تو مگه قسم نخوردی دلم رو تنها نذاری ؟
روبروم نشستی اما از غریبه کم نداری
روبروی من نشستی ، تو چشم تو ستاره
از صدای تو شنیدم که دلت دوستم نداره
که دلت دوستم نداره
دل تو ، تو آسمون ها
من به دنبال دل تو
تو به دنبال ستاره
من به یاد قسم تو
تو مگه قسم نخوردی
دلم رو تنها نذاری
هرگز از روز جدایی سخنی به لب نیاری
حالا روبروم نشستی
حرف تو فقط جدایی
تو قسم نخورده بودی
که یه دنیا بی وفایی
تو قسم نخورده بودی
روزی عشق تو میمیره
نور یک ستاره ، یک شب
جای مهتاب رو می گیره
هر چه کنی بکن ولی
از بر من سفر مکن
یا که چو می روی مرا
وقت سفر خبر مکن
گر چه به باغم ستاده ام
نیست توان دیدنم
شعله مزن بر آتشم از بر من گذر مکن
روز جدایی ات مرا یک نگه تو میکشد
وقت وداع کردنت
بر رخ من نظر مکن
دیده به در نهاده ام
تا شنوم صدای تو
حلقه به در بزن مرا
عاشق در به در مکن
من که ز پا نشسته ام
مرغک پر شکسته ام
زود بیا که خسته ام
زین همه خسته تر مکن
گر چه به دور زندگی
تن به قضا مهاده ام
آتشم این قدر مزن
رنجه ام این قدر مکن
بوسف عمر من بیا
تنگدلم برای تو
رنج فراق می کشد
خون به دل پدر مکن
هر چه که ناله می کنم
گوش به من نمیکنی
یا که مرا ز دل ببر
یا ز برم سفر مکن
مرا به آغوشت راه بده ، میخواهم برای اولین بار ببوسمت ، بیا چشمانمان را ببندیم
میخواهم وقتی لبهای معصوممان به هم گره میخورد و هر دو از فرط لذت در اغوش یکد یگر نفس نفس میزنیم ، از لذت متناهی جسممان ، وجود نامتناهی خداوند را با چشمانی بسته تصورکنیم ، چشمانت را باز کن!؟
نه!..نه..!، لبهایمان از گرمی شهوت خشک شده اما گونه هایمان از اشک خیس ، ما ساعتهاست که در آغوش یکدیگر میگرییم . ای تنها هم آغوش من ، بیا که احساسم را برایت دست نخورده نگاه داشته ام و جسمم را به لذت بوسه ای نفروخته ام ، بیا که میخواهم وقتی دستانت را به روی احساسم میگذاری ،از فرط لذت ، قطره های اشک بر گونه هایت بدرخشد ، میخواهم با اشکهایت بر تمام احساسم بوسه زنی ، میخواهم اشکهایت
تمام روحم را خیس کنند ، بیا که . . .
می میرم برات
نمی دونستی که می میرم بی تو ، بدون چشات
رفتی از برم
تو که نمی دونستی که دلم بسته به ساز صدات
آرزومه که نمی دونستی که من می میرم برات
عاشقم هنوز
نمی خواستی که بمونی و بسوزی به ساز دلم
گفتی من میرم
تو می خواستی بری تا فرداها یار خوشکلم
برو راهی نیست تا فرداها
سفرت بخیر
اگه میری از اینجا تک تنها به یه شهر دور
برو که رفتن بدون ما میرسه به یه دنیا نور
به یه دنیا نور
نمی خوام بیای
نمی خوام میون تاریکی من تو حروم بشی
نمی خوام ازت
نمی خوام مثل یه شمع بسوزی برام تا تموم بشی
برو تا بزرگی
می خوام که فقط آرزوم بشی
آرزوم بشی
اشتراک